یه روزخودمو دلم عاشقه یکیيودلش شدیم!
ولی اون خودمودلموازخودشودلش روند!
دیروز بایه دسته گل اومده بود دیدنم
با یه نگاه مهربون...
بااون نگاهی که سال هاآرزوشو داشتمو ازمن دریغ می کرد
گریه کردوگفت دلش برام تنگ شده
ولی من فقط نگاش کردم
چون کاردیگه ای نمیتونستم بکنم!
فقط وقتی رفت سنگ قبرم
ازاشکاش خیس شده بود
رو سنگ قبرم بنویس اینجا مجال گریه نیست،
هرکی می خواست گریه کنه
بهش بگید اون دیگه نیست...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0